love
عقربه های زمان به کندی می گذرند ، شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند، اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ، من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم، به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.
نظرات شما عزیزان:
پیچك دات نت قالب جدید وبلاگ |